یادداشت دکتر حاجی ربیع به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی

1155 بازدید

دکتر مسعود حاجی ربیع، عضو هیئت علمی دانشکده الهیات و ادیان، به‌مناسب سالروز شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی یادداشتی به شرح زیر  منتشر کرده است که در ادامه می‌خوانیم: 

 

هو الشهید

تذکره العشق

ذکر بنده عشق سرباز وطن قاسم سلیمانی

با تو می گویم ای قاسم زمان

ای روشنایی

ای آشنای حریم

ای نفسِ آرام

ای نامیرای در اختیار

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد        تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

این نوشته در ستایش قاسم سلیمانی است. این ستایش را به کلمه شهید سپردم و با مدح شهید به کلمه عشق، قاسم را با شهادت و عشق ستایش کردم. پس به حکم سخن جناب حافظ که "از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر" سخنی در وصف روشنایی زمان، قاسم قهرمان به یادگار می گذاریم.

شهادت در سپهر روح و اندیشه عاشقان عامل رهایی از بندها و لقاء الله است.

 شهادت و عشق دو شعاعند از یک نور. دو شعاع با یک جذبه و بند! که زلف یار می کشاند و در بند می کند و چه خوشست بند یار!

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست        عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

 شهید، شهید طریق الله است و زنده به رزق الله و اهل اهل الله: ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. قاسم هم اهل خداست، آشنای حریم است و پیغام سروش می‌شنود و چه خوش است که شهید دل ها را می کشاند و در بند می‌کند تا به جانبش نظر کنند و در آرامگاه عشقش بیارامند!

هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد            خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست          که آشنا سخن آشنا نگه دارد

آری!

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی    گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

 حال، چشم ها به سوی تو باز گشوده و تو سرکش و دامن کشان به سوی الله پر گشوده!

سرکش مشو! که چون شمع از غیرتت بسوزد    دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

بال بگشا، رهایی در آغوش گیر و زیر شمشیر غمش به رقص آی! آزاد شو! آزاد!

زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت           کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است          این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

خوشا به حالت قاسم جان! ای روشنایی دیده که گدایی و بر صورت مبارکت من و سلوای حقایق می بارد! خوشا به حالت زنده جاوید به حیات الله!

ای زیبا به نور الله! ای خونین وفا در وادی وفا! ای حیرت فکن بر اهل وفا! و ای جاودان منصور منصورها!

و تو را مرده می‌نگاریم که آتش شهادت شعله کشیده، بر مردگان آرمیده در قبور، نور حیات فکنده و بر کوران طریقت، باب الطریق گشوده!

 آری! تو همه نشاطی و همه نوید و در نهانگاه وصال، چراغ گلستان حیاتت هماره فروزان و نامه عشقت سپید باد!

امشب که در چمن ز قدومش نوید بود          خلوت سرای غنچه، گلستان عید بود

دیدیم در چمن عجب آیین اتحاد                 گل داشت زخم کاری و بلبل شهید بود

یک عمر در میانه ما و نگاه دوست           بی زحمت مجادله، گفت و شنید بود 

خواندیم نامه عمل هر کسی به حشر          چون روی دوست نامه عاشق سفید بود

چشمانت همه حیات! روحت همه حیات! آمدنت همه حیات! رفتنت همه حیات!

بارک الله نفس من!خوش می خرامی و می روی و هزار کاروان دل طعم تنهایی می چشانی!

پرواز می کنی؟ تندی و رندی؟

 صبا آوازت داده است؟ که برو به سوی طور و غبار غیر از جان برفکن!

حال رجعت کن، پر گشا و جمال در آغوش کش و بگو:

ای آفتاب خوبان می جوشد اندورنم        یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

و بشنو از نی

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي

 

میتوانید این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید: